استثمار ..

 

بختياري يك صداي كودك تيره

آرزوي مبهم روزانه ... پرتكرار

چهره هاي پرسوال از اين جدايي باز

زانوي غم را خميده زير مخروب گاه ظهر

رنگ آبي را تمام خواب آلوده

چون تكان آدم از تاريك ناي گور

سرد و آرام و عجيب و وحشت آور ...آه ...

ايستاده تا بميراند حيات پرتپنده چند سالش را

در مسير عقربه هاي مديد صبح تا مغرب

زمزمه اي ميكشد فرياد

با صداي كوهساران نشسته زير ماه برف

در كبود ذهن ويرانه ش ...

تا صداهاي چكش تير اهن و تخته

در نسيمي از دوان كودكي تا پاي كوه سبز

ميدمد آواز محزون فراموشي

چند سالي است ...

برتنيده پيله هاي رنگ باز خاك

خيره مبهوت است بر نبودن هاش

نيستي تا نسيان تاريخي ....



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 30 آذر 1392برچسب:شعر نو ,شعر , بختياري, شعر اجتماعي, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

صدايي از اطراف مي ايد كه وجودم را رنج ميدهد. سكوت درخت ها حتي مسكن خواب هايم نيست. صدايي از كلمات از خرابه هاي ذهن هاي راضي شده به يك تقدير: مرگ......

 

بي خوابي تا چهار شب:

 

درد بيدار دوان امشب

در ژرفناي جثه ي سردم نميخوابد

آن صدا هاي ضخيم زهر رعب اندود

در عميق دشت ويران خيالم پرسه ميدارد

لبه ي انگشت پاهايم....

ريشه اي اميزه از رنج سكوت من

رويده بر سطح پايم پيچ در عمق خاك

برتنيده لايه هاي سنگي هستي پهناور

در نبود هيچ توجيهي بر فراز فهم ... در سوالاتم

دود تاريك مسكن

لايه هاي سرد باد امشب بيرون اين خانه

ميدمد ارام ريزش تصوير خاطر هاي بي لبخند

اين صدا ها خنده جمله آجري دندانه اي

شكل ديوار ضخيم خانه اي پر كودك و مادر ...

اندرون سايه ي مخروبه ي اين باد

چهره هايي ساده و ارام و  پركينه ...

كاو غريو زنده ماندن را فغان دارند

واژه ي كوتاه سازش با عدم "راضي به يك فرجام"

در نبرد جان ندادن امده تصوير لشكر هاي خود مغضوب

در متون خشك جوهر هاي تاريخي

عاقبتشان با فتوح مردم اواره ي ديروز ...

يك فراموشي ...

يك فراموشي .....

 

تقديم به معلم درد ها :   م.آ



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:شعرنو, شعر فلسفي, شعر سابجكتيو, | | نویسنده : نوید بهداروند |

مصرف گرايي از ديدگاهي ديگر در طبقات كاپيتاليستي (سرمايه داري)

نويسنده: نويد بهداروند

 

وجود ساختار ها در هر جامعه اي به وضوح ديده ميشود. همچنان كه در موضع بحث ما يعني بررسي جوامع سرمايه داري ساختار ها در شكل طبقات در اجتماع – در سيتم بروكراسي و به خصوص در سيستم اقتصادي نمود ميابد. تمامي ساختار هاي شكل گرفته در چنين جوامعي در يك عنصر مشتركند و آن تشكيلات عمودي مثلث گونه است. در توضيح بايد گفت كه گونه ي مسلط قدرت (تعيين كننده ديسكورس دومينانت) در راس ابتدايي قرار گرفته و اشكال خفيف تر سلطه به ترتيب با افزايش توده هاي تشكيل دهنده ي سطوح گسترده تر تا انتهاي چنين ساختاري رويه ي تسلط را با ارائه ي شيوه هاي مصرف بر ساختار زيرين ارائه ميدارند.

در لايه ي اخر اين ساختار (همچنان كه از ساختار يك مثلث نتيجه حاصل ميشود) كه داراي بيشترين كميت افراد است  اخرين شكل سلطه يعني نمونه ي كامل مصرف نمود ميابد. بايد توجه نمود كه چنين ساختاري الزاما محدود به اشكال مصرف گرايي اقتصادي نبوده و به وضوح در فرهنگ – شيوه ي تفكر- كلمات پر كاربرد متاثر از ايدئولو‍ژي مسلط نمود ميابد.

پرسشي كه از بطن چنين ديدگاهي سر برمي اورد اين است كه چگونه چنين ساختاري عوامل فرهنگي را همانند كالاهاي مورد مصرف اقتصادي به اقشار متعلق به گروه هاي زيرين ارائه و به مصرف ميرساند. در يك جامه ي سرمايه دار كه طبق رويه ي كاپيتاليستي با رقابت اعضاي سرمايه دار به حيات خود ادامه داده و بر اساس يك قانون متاثر از طبيعت رقيب هايي با سرمايه كمتر حذف و غالب به ادامه ي روند استثماري خود ادامه ميدهد. دغدغه ي اصلي يك ساختار مستحكم بر اين پايه مصرف و يافتن مكاني براي اين منظور است. بديهي است كه درگاه فرهنگي مناسب ترين گزينه براي القاي ايده ي مصرف بوده چرا كه اصول قراردادي اخلاقي و اجتماعي منتهي بر حصول گرايي كليت ساختار اغلب در زير لايه اي از مناسبات استتيك (زيبايي شناختي) مستور است اما در كليت ايدئولوژي مسلط بر يك جامعه عاملي پذيرفته شده و بر اساس موازين اخلاقي دگمي با تناوبات بسيار كم اصول فرديت فرد را به وي القا مينمايد. اين ايده ي مسلط در كدام بستر ريشه ميدواند و تقويت ميشود؟ سوال بعدي اين است كه ايده هاي نامناسب مرطود بر اساس چه موازيني رد شده و تبو شناخته ميشوند؟

كليت مسئله ي مصرف ايده اي را مناسب ميداند كه در راستاي توليد اقتصادي نظرات موافق با مصرف را تاييد و نمونه هاي مخالف يا متفاوت را در مسيري منفرد و منفعل نگاه دارد.

 



تاريخ : دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:كاپيتاليسم, فلسفه سرمايه داري,, | | نویسنده : نوید بهداروند |

اسير سازه  ...

من سياهم. در اين تاريكي توده اي از شخصيت ها را در خود پنهان كرده ام. جماعتي از نقش هاي منفي كه با مرگ دلخراش خود در ميان يا پايان قصه ها روحيه ي خواننده ها را التيام ميدهند.

با نام مستعار نقش بعد چهره هايي پر از چروك و زخم را از ابتداي تاريخ با خود به هر سو ميبرم. از همان آغاز زندگي راكدي را لمس ميكنم و فقط براي پررنگ شدن قهرمان ها گاهي نمود ميابم.

من تمام بدي هايم. مثل همان دزديا همدستي با شرارت براي سيلاب خشم قهرمان و كودكي گرسنه پيرمردي عاجز و چندش آور – شايد با مرگي رقت انگيز- در زير كوران نگاه هاي بي تفاوت يا كليشه ي ظلم هاي تصنعي بوجود امده ام تا صداي مهربان قهرمان را در نمايش بخشيدن جوانمردي و قيام ميان كلمات محتوم در برگه هاي كاهي وجودم پررنگ كنم.

من جثه هايي بي قواره و نقش هاي مكملم. پر گو وراج و كوتاه و اشتباه كننده. هميشه در اثر چهره ي كمرنگ خود بار ها كشته ميشوم. لحظه اي براي تنها شدن او در جنگل و يافتن ماده ي سفيد پوشش. لحظه اي براي احساس تاثر خواننده ها و فوران زور در بدن قهرمان....

و همين طور در هر لحظه در هر كتاب با شخصيت هايي كمرنگ و بي سواد جاني و بدطينت در شاخ و برگ فراموشي صفحات مخفي ميشوم تا جاي را به قهرمان بدهم.

بازيگر نقش دوم بودن تمرين من است..... هيچ چيز گواه بر بد شدن و رشد كردن من نيست. ريشه هاي شرارت من هرگز اهميتي ندارد و در هر قصه بايد انتظار خشكيدن ساقه هاي هرزي را كشيد كه ريشه هايم را به قدمت زمين پيوند ميدهند....  



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:داستان كوتاه , داستان فلسفي, | | نویسنده : نوید بهداروند |

افرينش ...

آن چه را مي خواستم من

در فراموشي دالان غمين خانه اي خاموش

ريشه اي از افرينش بود ....

ادم مرداب و ظلمت را نبودش راه

بر فشارد دستم و مشعل فروزد تا

شعله اي از موج اقيانوس رها باشيم

در پياده راه اقدام و صداي باد

قطره اي از باد مرطوب و نوازش ها

 جرعه شعري ريخت در يادم

كاو شده زنجير يك عادت

دست هايم ميكشيد و بي صدا ميرفت

بي زبان قدرت و سلطه

جزئي از كوه و لباس ابي پر اسمانم كرد ....

از عباي سخت كوهي جامه ام بخشيد

رو به بالا خيره در سيلابي سنگي و پر شيبش  

 

لحظه اي ديگر بر اوج شه پر خاكستر گنجشك

در ميان كوچ هر سال كم و تنهاش

با صدايي گم شده در پيچ و تاب هر نفير باد....

 

برگ بودم من

اخر ابان اين پاييز

اخر پاييز اين امسال

لحظه ي برگشتن از اين افرين سرد

با تني زرد و شكنده

منسجم بر باد

در لباس تيره ي جاده نشستم من

 

باز ميگردم كنون بي شك

 پرترانه از صداي افرينش هاي بي پايان

در عميق باد ...

در نفير اب....

 



تاريخ : شنبه 2 آذر 1392برچسب:شعر نو , شعر , شعر فلسفي, | | نویسنده : نوید بهداروند |