دو ماه تا رمضان...

آدمی در فراز و نشیب می آزمایی اما برای او، خودت کافی هستی...

 

تو در تمامی ماه ها روشنی....

 

امن یجیب مظطر اذا دعا و یکشف السوء

باز آمدم کنار خانه ی تو گریه میکنم

می بینی ام چقدر راه مانده است؛

دارم دوباره با بهانه ی تو گریه میکنم

 

 

امن یجیب مظطر اذا دعا و یکشف السوء

حس میکنم تو را کنار خودم لحظه ای

انگار باز دست هایت به دستم است

تر هرگز از کنار بستر من نرفته ای

 

با کشته ای ز اشک های کربلا1

می آیم و دوباره تمام است ماه تو

من اظطرار نبود هوا شدم ولی

از کربلا شروع شد هوای نگاه تو...

 

 

یازده گل اقاقی ما شرحه شرحه اند

از این بهار نشانه ی گه گاه میرسد

گویی که باغ زمستان امید داشت

 فرزند نرگست این ماه می رسد...2

 

 

امن یجیب مظطر اذا دعا و یکشف السوء

باز آمدم کنار خانه ی تو گریه میکنم

می بینی ام، چقدر راه مانده است؟

دارم دوباره با بهانه ی تو گریه میکنم

 

 

امن یجیب مظطر اذا دعا و یکشف السوء

حس میکنم تو را کنار خودم لحظه ای

انگار باز دست هایت به دستم است

تر هرگز از کنار بستر من نرفته ای

 

دلتنگی ام میراث چند پشته ایست

که نامه ی تو را ز پستچی گرفته اند

دل دل زدند و دو دل خواستند سفر کنند 

و آمدند تا دم در ولیکن نرفته اند..

 

وقتی تمام هستی من دست می برد

تا برگ های راه مرا باد هی کند

تا صد هزار راه نرفته را نگاه تو

یک لحظه در خیال نمازها طی کند

 

با زمزمه ی تو در ِگوشم ... هوایی ام

 من بعد تو همیشه به فکر جدایی ام

انگار مات نگاه تو ام سال های سال

من بی هوا هوای تو دارم، هوایی ام

 

مادر لباس دوخته است تا سفر کنم

ماندن قضا است قصد سفر را قدر بخوان

در بستر سکوت مانده ام، پای من علیل

من را حضر گرفته است کمی از سفر بخوان

 

امن یجیب مظطر اذا دعا و یکشف السوء

باز آمدم کنار خانه ی تو گریه میکنم

می بینی ام، چقدر راه مانده است،

دارم دوباره با بهانه ی تو گریه میکنم

 

امن یجیب مظطر اذا دعا و یکشف السوء

حس میکنم تو را کنار خودم لحظه ای

انگار باز دست هایت به دستم است

تر هرگز از کنار بستر من نرفته ای....

 

 

 

1-      قال الحسین علیه السلام: انا قتیل العبرات..

2-      إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا...



 یک قرن و پنج سال پیش!

مقدمه:

و شاید بلیک1 - بعد از آن که شعر "بره " را نوشت- توی یکی از مستعمره های کشورش، به دنبال کسب تجربه به کشتارگاه رفت و دید کسی با لباس پلنگی اش، بره های صف کشیده را سر میبرد. لحظه ای تعجب کرد و بعد با شگفتی نوشت:

Tiger, tiger, burning bright ….

 

آنگاه که چیزی قرار نیست تغییر کند، بیشتر دانستن تنها رنجی است مضاعف؛ همچون گروهی از آدمان بلند قامت در شهری که سقف خانه ها بسیار کوتاه است. ناگزیر باید دست و پای بلند این آدمان را کوتاه کرد همچنان که فکر آدمان در سرزمین بدون تغییر باید کوتاه شود، آنقدر که از سقفی که بالای سرشان افراشته شده پایین تر باشد و هر از چند گاهی آرزو کنند بلندی دستانی که به سقف می رسند. 

باید زبان ها را کوتاه کرد، نه الکن از گفتن که ناتوان از تحلیل گفتمان های ناگفته و این غایتی است بزرگ که بعد آگاهی، بدان رسیدن جز به خواب میسر نیست. خواب که میرویم نیمه دیگر زمین در روشنایی است و باز تراشکاری اره می سازد برای بریدن مازاد دست ها، پاها و زبان ها و فکرها.

 

اَره اَره اَره باز، می برد دست و پا

 دست و پا از کجا؟ و زبان از کجا؟

 انتخاب از آن توست، اره ها از آن ما

اره اره وقت خواب می برد دست و پا

 

قد آدمان بلند، دست ها بلند نیز

یک نفر در سکوت، اره را تیز تیز

پاک کن خیال را، ذهن های در ستیز

ذره ذره اره ها می برند دست و پا

 

خیل گوسفند ها در طویله خواب خواب

پشت در در انتظار، یک نفر و سطل آب

دست سلاخ تیغ، تشنه نیست این سراب؟

بره، بره، اره ها می کنند کله پا!!

 

اره اره، دست و پا میزنند آدمان

تا که زیر پای یک پادشاه قهرمان

از بدن جدا شود، ذره ذره دستشان

دره دره لاشه ها زیر تیغ اره ها

 

لحظه لحظه شاعران می بُرند از زبان

شعر های تازه را بسته اند در دهان

میروند توی خواب در حواشی جهان

اره اره اره ها میبرند دست و پا

 

دسته های برده ها، زیر تیغ اره ها

 دست ارباب ما استخوان بره ها

خوش بحال روزگار ، توی عمق دره ها

توی هر ثانیه می برند اره ها ..

دست و پا و دست و پا...

 

1-ویلیام بلیک شاعر مجموعه "سرودهای معصومیت" که شعر lamb  (بره) نیز متعلق به این مجموعه است و نیز شاعر مجموعه "سرودهای تجربه" است که شعر Tiger نیز که بیت نخست آن در بالا نوشته شده است به این مجموعه استتعلق دارد. سرود های معصومیت همچون شعر بره بیشتر به معصومیت کودکانه آدمی اشاره دارد و شادمانی آسوده ی کودکی، ولی سرودهای تجربه همچون شعر  Tigerبیشتر جنبه خشونت باز زندگی را پیش میکشد که در تجربه ی آدمی نمود می یابد! نکته ی جالب توجه زندگی این شاعر انگلیسی آنکه در طول زندگی این شاعر رمانتیک (1857- 1827)، سرعت رشد مستعمره ها و هیجانات مدرنیته به حدی بوده که او نیز خود متاثر و سرخورده از این روح تکنوکراسی است. یک قرن بعد روپرت بروک برای جنگ کشورش بر سر همین مستعمره ها شعر حماسی مینویسد و خود نیز از قربانیان این جنگ میشود! یک قرن و پنج سال بعد –امروز- گویی گردونه تاریخ دوباره همان مسیر را پیش گرفته است.



چرا تولید داخلی یک شوخی بزرگ شد؟

حتما از خود پپرسیده اید که چرا امروز در مبحث اقتصاد غیر نفتی بسیار حرف میزنیم اما در هنگام عمل هیچ واکنش مفیدی انجام نمیگیرد. تصور کنید که انسانی هست که قرار است وارد عمل شود ولی ما یک به یک دست و پای او را فلج کنیم، تنها قدرتی که برای او باقی میماند قدرت تکلم است و وقتی انتظار بالای عمل را میبیند در مقام حرف زدن جبران خواهد کرد. اما تولید داخلی از آنجا به شوخی بزرگی تبدیل میشود که دست و پای اصلی آن با آسیب هایی همچون نبود زیرساخت، عدم حمایت مالی صحیح، بروکراسی طویل و نوسانات بازاری شدید و ... دچار فلج جسمانی شده است که تنها قوه ی تکلم برای آن باقی می ماند و هر از گاهی به سختی فریاد میزند: به زودی از تولید حمایت خواهم کرد....

وقتی گنجشک ها مقصر را شناختند

مقدمه:

تراوش نفت از زمین را بارها از نزدیک دیده ام، مثل کرم از زمین بیرون میخزد و حرکت میکند.

سالها پیش جنگلی بود پر از حیوان. هر یک دیگری را شکار میکرد و این چرخه ادامه داشت. هر یک دیگری را میخورد گوزن برگ درختان را، گرگ گوزن را و در نزاع بر غذا گرگ هم طعمه ی چنگال های شیر میشد، نهایتا همه و همه بعد از مدتی توسط کرکس پاکسازی میشدند، استخوان های باقی مانده ی آنان را موریانه ها و سرد و گرم روزگار از بین میبرد... این روند ادامه داشت تا چند شکارچی سراغ جنگل آمدند شکارچی ها همه ی حیوانات بزرگ تر را در نظر داشتند حتی از پرندگان و گنجشک ها. گنجشک ها چیز مهمی نداشتند غیر از پر و بال و آزادی پروازشان و بعد از مدتی بیشتر نسل حیوانات آن جنگل منقرض شدند؛ غیر تعدادی از پرندگان. آن ها هر روز زیاد و زیاد تر شدند تا جایی که کل جنگل دیگر جنگل پرندگان نامیده میشد. دیگر مشکل پرندگان شکارچیان بودند و سال ها با شکارچیان مبارزه کردند تا توانستند آنان را از جنگل خود بیرون کنند.

 وقتی پرندگان -که بیشترشان گنجشک بودند- امنیت غذایی و جانی پیدا کردند، پیشرفت های چشمگیری در صنعت و رسانه نصیبشان شد. اما خطر شکارچیان همیشه در کمینشان بود. گفتند باید همه با هم فرمانروایی این جنگل را به عهده بگیریم تا کسی دیگر این جنگل را تصاحب نکند. آنان بعد مدتی یکی از پرندگان را فرمانده خود کردند. فرمانده پیر و دلسوز بود و نگران. نگران هزاران گنجشک که بعضی روزها را گرسنه سر میکنند. در همان روز های اول همه توافق کردند که برای آنکه تمام قدرت دست فرمانده نباشد مجلس و دولتی تشکیل بدهند که امور را به دست گیرد. در جلسه ای مشترک دولت و مجلس تصمیم گرفتند که در این جنگل فقط دولتمردان کرم های خاک را بخورند و هیچ کس حق ندارد حتی در خفا، کرمی را بخورد حتی اگر کرم جلویپایش ظاهر شد.

قرار بود که پرندگان و گنجشک هایی که قدرت را در اختیار دارند با خوردن کرم ها قوی شوند و امکان زندگی بهتر را برای همه ی گنجشک های جنگل فراهم کنند. سال ها گذشت دیگر گنجشک ها طبقات اجتماعی داشتند، گنجشک هایی که حول قدرت زندگی میکردند مرفه تر بودند و بیشتر اجازه داشتند کرم بخورند، بقیه ی گنجشک ها ضعیف تر بودند و جز کرم هر چه پیدا میکردند را میخوردند.

در کلاس های آموزشی ادارات و مراکز پرورش کرم،گنجشک های طبقات متوسط و پایین همیشه با هم در مورد انحصاری بودن کرم صحبت میکردند. برخی جوان تر ها اعتقاد داشتند که نمایندگانی که ما برای مجلس انتخاب کرده ایم برای جنگل کاری نمیکنند و فقط امتیاز خوردن کرم را بدست آورده اند. خیلی بر این باور بودند که ما روی دریایی از کرم زندگی میکنیم و کرم مثل نفت از زمین میجوشد. اتکای دولت گنجشک ها فقط به کرم و فروش خام کرم و صادرات آن به دیگر جنگل ها بود. مهم نبود که غیر از کرم میتوان چیزی خورد؛ جالب تر از همه این بود که نمایندگان مجلس گنجشک ها، در تبلیغات خود شعار حمایت از تولید داخلی و "غیرکرمی" را تبلیغ میکردند، اما تا پایشان به مجلس باز میشد و مزه ی کرم زیر زبانشان میرفت فقط به حفاری و استخراج بیشتر کرم فکر میکردند. به هر حال کرم دیگر اقتصاد کلان شده بود. تعدادی از گنجشک های جوان از طبقات پایین دست به ابتکار زدند و گفتند اگر دانه های پروتئینی بکاریم هم میتوانیم بیش از کرم سود بدست بیاوریم و البته بقیه ی کرم های جنگل را تغذیه کنیم. روزی که این خبر به نمایندگان رسید در صحن علنی مجلس همگی متفق القول گفتند که از گنجشک های جوان حمایت های جانی، مالی و ناموسی میکنیم!

قرار شد بخشی از درامد حاصل از فروش کرم به رونق تولیدات غیر کرمی اختصاص داده شود و طی بخشنامه ای تمامی دستگاه های ذی ربط اداری، کشوری و لشکری موظف به حمایت جانی، مالی و ناموسی (!) از گنجشک های جوان شدند. تبلیغات وسیعی در رسانه های جمعی گنجشک ها آغاز شد و برنامه های مختلف شروع به تشویق دیگر گنجشک های جوان به تولیدات غیر کرمی کردند.

گنجشک های زیادی به دنبال راه اندازی کشتزار های پرورش تولیدات غیر کرمی رفتند، اول از همه آنان باید مجوز دریافت میکردند اما از قرار معلوم با وجود بخشنامه های دولتی تمام زمین جنگل در اختیار واحد حفاری و استخراج کرم بود. آنان مدت زیادی درگیر دریافت مجوز تولیدات غیر کرمی میشدند و بعد دریافت مجوز باید سرمایه ای برای تولید پیدا میکردند. بعدها مشخص شد که سرمایه ای برای این کار تعیین نشده ولی تبلیغات رسانه ای حمایت از تولیدات غیر کرمی همچنان ادامه داشت. وقتی گنجشک های جوان سراغ نمایندگان جنگل میرفتند دلگرم میشدند، نمایندگان میگفتند که ما با تمام قوای خود از شما حمایت میکنیم، کارتان را ادامه دهید. البته چند سال قبل رئیس دولت گنجشک ها گفته بود "ما هرگز به تولید غیر کرمی نه نمیگوییم!"

گنجشک های جوان جنگل آواره از اداره ای به اداره ای دیگر میرفتند تا بتوانند این کار را انجام دهند ولی از طرف دیگر تغییر قیمت های کرم و وابستگی دولت پرندگان به برداشت کرم خالص، بازار گنجشک ها را آنقدر دچار نوسان کرد که نهایتا این کار نسبتا متوقف شد.

روزی گنجشک های جوان دور هم جمع شدند تا با هم فکری مقصر اصلی این شکست را بشناسند. یکی از آن ها که در جنگل دیگری تحصیلات خود را گذرانده بود تریبون را در اختیار رفت و برایشان سخنرانی کرد:

"... ببینید عزیزان من.. گوش کن آقا... ما از آغاز شرط کرده بودیم که تولیدات کرمی را به دولتمردان اختصاص بدهیم و برای رفع محرومیت از طبقات پایین  اجتماع تولیدات غیر کرمی را رشد بدهیم. ببینید، از یک طرف نماینده ی ما نمیتواند سهم کرم خودش را به ما بدهد و از طرف دیگر تولیدات غیر کرمی هم نیاز به زیرساخت های فراوانی دارد که در حال حاضر امکان ایجاد آن نیست. اما برای امیدوار کردن طبقات اجتماع ما نیاز به تبلیغ هر چه بیشتر حمایت از تولید غیر کرمی داریم. اما عزیزان من شاید عده ای گمان کنند که مقصر نمایندگان و ساختارهای دولتی است اما با قاطعیت میگویم که مقصر و دشمن اصلی همان جوانک هایی هستند که تولیدات غیر کرمی را مطرح و چنین پیشنهاد سخیفی را به مجلس پرکار ما ارائه دادند و موجب صرف هزینه ی زیاد برای ما شدند. از نظر من آنان دیگر نباید در این جنگل زندگی کنند چون به اصول اصلی ما پشت پا زده اند..."

پرندگان با چهره های مبهوت و زرد به سخنران نگاه میکردند.  قرار شد تمامی هزینه های انجام شده از گنجشک هایی که قصد تولید داشتند گرفته شود و چون آنها سرمایه و سهم خاصی از کرم نداشتند قرار شد به منظور بازپرداخت، جیره ی غذایی آنان به یک سوم تا یک چهارم کاهش پیدا کند.

صبح زود گنجشک نوجوانی تلویزیون لانه اش را روشن کرد. بلند گوی تلویزیون با صدایی بلند میگفت: "به میدان بیایید ... تولیدات غیر کرمی را توسعه دهید....از همه شما حمایت خواهیم کرد..."



تونل زمان

مستند روایت میکند؛ استخوانی باقی مانده است و دعوا بر سر تکه های آرواره ای است که باقی مانده. چند تا از آن موجودات با دست های بلندشان استخوان را کشان کشان میبرند و گوشه ای تنها با آن بازی میکنند. چند خبرنگار از دور تمام دوربین هایشان را بر این لحظه ی تاریخی زوم کرده اند. حالا وقت آن رسیده است که کاری انجام ندهند، دوربین ها همه چیز را ضبط خواهند کرد...

 

وقتی قرار نباشد کاری انجام دهیم، اگر تاریخ به عقب بر میگشت هم هیچ اتفاقی نمی افتاد؛ در واقع یک نفر ناگهان بیست سال به عقب برگشت دیگر همه میدانستند که در چند سال بعد چه خبر است اما هیچ کس توان کار نداشت. هر صبح روزنامه خبر اتفاقات روز را پیشاپیش به مردم میگفت. خیلی ها میدانستند که چند روز دیگر یکی از دوستانشان خواهد مرد حتی همان دوست هم روز مرگش با رخوت از خوب بیدار میشد و به سوی تصادف میرفت.

کاش میشد که باز برگردیم

بیست سال پیش یا پنجاه

یا که یک قرن پیش یا ده قرن

یا که یک روز پیش یا یک ماه

 

فرض کردیم و رفته ایم عقب

حال اکنون گذشته ای از ماست

بیست سال پیش آمده از راه

روز مرگ دو بچه ی تنهاست

 

بیست سال پیش در این روز

بیست سال پیش این ساعت

بیست سال پیش این لحظه

خواب رفته ایم گوشه ای راحت

 

در همان لحظه ها دو کودک ما

در خیابان دویده اند آزاد

در همان لحظه انفجار وزید

میبرد هر دو را تلاطم باد

 

بیست سال پیش لحظه ی بعد

غصه میخوریم.. واقعا.. ای کاش...

بیست سال پیش ساعت بعد

مرد ه ای با پزشک در کنکاش

 

زیر دست پزشک قانونی

همه ی جثه ها پر از حرف است

اینکه تعبیر خواب مردگان اینجا

توی این سردخانه ها برف است

 

بیست سال یش یک لحظه

 خواب مانده ایم و آرامیم

هر چه آن روز اتفاقی هست

همه را خوب خوب میدانیم

 

خوب فهمیده ایم سالی بعد

کی، کجا میوزد سلطه ی باد

خوب فهمیده ایم قرنی بعد

همه ی خاطرات میرود از یاد

 

بازگشت گذشته ها شاید

داشت چیزی به ما می فهماند

دردسر دارد آگهی و بیداری

که خودش را به خواب می چسابند

 

حال، قدر خواب را می دانیم

تا چه حدی بد است بیداری

تا چه حدی بد است آگاهی

تا چه حدی بد است هشیاری

 

پشت این شعر درس هم بوده

تا تعالی رسد به آدمان جدید!!

اینکه باید برای عصر مدرن

روی تختی عمیق واقعا خوابید