دختری میان شالیزار...

دختری میان شالیزار...

صبح که بیدار میشوم هر روز

چشم خیسم به قاب خالی توست

لیلی قصه های کوزه بدست

که به جا مانده ی سفالی توست

مثل یک ترانه توی حافظه ام

داءما واژه ها توالی توست

حس یک پرنده ام که ساکت و خیس

توی بند بند سرد قالی توست

شیشه ای که مه زده تن اتاقم را

یاد بارانی شمالی توست

قاب عکسی نگاه میکند من را

که پر از بازی بی سوالی توست

دختری زل زده میان شالیزار

آخرین عکس پارسالی توست

بعد تو جاده ای ماند با سوال و سوال

آدرس ساده اش: حوالی توست....

همه چیز توی خانه خاطرات تو شد

این همان یادگار عالی توست...

ن.بهداروند



نظرات شما عزیزان:

A M I N
ساعت13:16---26 مهر 1394
من به عشقت دلخوشم باقی بهانست....

MITRA PAYDAR
ساعت12:57---26 مهر 1394
CHE GHAMGIN E LAHNESH...

م کیانی
ساعت12:56---26 مهر 1394
همه چیز توی خانه خاطرات توشد

این همان یادگار عالی توست...

فوق العاده بود<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18">


محمدعلی
ساعت0:16---25 مهر 1394
سلام نوشته هات زیبان مخصوصا اشعارعاشقانه ات موفق باشید دوست خوب.
احساس می کنم شعر میانه ی فراموش با این شعر دختری در شالیزار ارتباط داره درست میگم؟؟؟
و اگر ارتباط داره اگ می گیید فراموشی پس چرا اینجا تو این شعر دارید دوباره ب یاد میاریدش؟
پاسخ: ممنون از حضور گرمت این که اشعار فرد شاعر رو مستقیما به تجربه ی زندگانیش نسبت بدیم سنتز درستی به ما نمیرسونه. شاعر رو در جایگاهی باید دید که با استفاده از ایده هاش دست به گرداوری میزنه در مورد هر دوی اشعار باید بگم صرفا محدود به یاد اوری کسی نمیشه هر چند این بیان شخص من از شعره و در دیسکورسهای مختلف شعر در ورای گفته های شاعر میتونه معنی بشه


محمد
ساعت10:50---24 مهر 1394
یه شیر واقعا زیبا دیدم حیفم اومد با شما سهمش نکنم
وقتي‌ پرنده‌اي‌ را
معتاد مي‌كنند
تا فالي‌ از قفس‌ به‌ در آرد
و اهدا نمايد آن‌ فال‌ را به‌ جويندگان‌ خوش‌بختي
تا شاهدانه‌ايي‌ به‌ هديه‌ بگيرد
پرواز ...
قصه‌اي بس‌ ابلهانه‌ است‌ ..

:::

به آب بوسه زدی
خنده در شکاف لبت
آب گشت، جاری گشت .
چه می‌توانم گفت ؟
دوباره پرسیدم ..
- سکوت ..
سکوت، درمان نیست ..
اگر نهفتن درد ، التیام واهی بود
لبان خسته‌ی من، قفل آهنین می‌شد !


{ نصرت رحمانی }


علیرضا حسینی
ساعت10:46---24 مهر 1394
از شمال و خاطره هاش...
مرسی


bi ta
ساعت10:45---24 مهر 1394
ziba bood
mrci


mohamad postchi
ساعت10:44---24 مهر 1394
با احترام

به اعتصاب کلاغ ها

در دموکراسی سیم های برق

دلگیری غروب که سر می زند

کفش و کلاه می کنم ..

می دانم

یک جای این غروب کلاغی باید دل پریدن داشته باشد

وقتی هنوز

به ریش سفیدی خدا

میان شکرآب کلاغ ها و آسمان دلگیر جمعه معتقدم...
pldnvqh iknd


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 24 مهر 1394برچسب:غزل,غزل معاصر, | | نویسنده : نوید بهداروند |