سرمای شهر .....
سرمای شهر ...
امشب تمام صدا ها منجمد شدند
سرمای بیرون زمستان گلویم را فشرد
صدای باد را برون داد از نبض من 
اینک ترانه های درد را به سنگ روحی فشرد
بی وقفه امدند اجسام پر اوازه سطح شهر
قلبم صدای را برف کرد و زیر کتابخانه مرد
غرق خیالهای وهم و برپا زمام دار شرق
بر پا نمود قصری از نام های کلوخ وار و خرد
اورد سیاه پیاله ای پر از موج های ضعف
جام خم نسیان به دست خط تمام خورد
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:داستان کوتاه, داستان, | | نویسنده : نوید بهداروند |