توده .....
توده....
این دیوار نیست پوستی ضخیم 
کوله ای از سنگ های مرده است روی هم 
ساعات مه الود شب در انهنای جامه ی سنگ وار خود
تصویر این جا را نقش میکند بر خیال 
در تارکی چشم ها کار دستی ام را تار میکند نگاه
بیمار تردید دست دست میکشم بر آن
نه دیوار نیست که روی هم سخت کرده ام 
تا پوستین نقشه های خانه را کنم بنا
در داخل چارچوب سرسخت  بی پنجره 
بی نور بی تصویر موج ها ی چوپان راستگوی
گام های باد بر پوست دست هایم 
هرگز گذر نخواهد کرد 
با پلاستر ابی فقط فاجعه ای را رنگ میزنم 
که تنهایی واژه های رودخانه را 
در طنین صدای تلویزیون های رنگ دار
به فراموشی ارام خشکیده است 
با لبان خار های زرد رنگ صدای خاک کرده ام 
در تنیدن ریشه ی خاک های من
اوای عقربه های ثانیه گرد را قسمت 
خاموش دیوار میکنم
با هم دهان را  خیس کرده ایم 
در کمرنگی نا هم اواز بتن
اواز مدید بهم خوردن زنجیرهایی است
پیچ در ذوب هم
این تنها صدایی است که در اتاق میپیچد
هر چند ساعت یک بار
امال انتظار ......
اوار و بیقرار ......


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:داستان کوتاه, داستان,شر سپید , شعر نو, | | نویسنده : نوید بهداروند |