فرزند...

حس باران و برف در من بود

پر ابر سیاه و نور سفید

بدنم خیس خیس باران ها

از قدم هام چکه میبارید

 

آسمان را به دست خیسم داد

هر چه از وازه بود دستم داد

آخرش توی روز بارانی

روح من را به خانه برگداند

 

از دل قطره ای من و  او را

مثل هم آفرید محرم راز

من میان دلم دو مرد بزرگ

او میان دلش دو دختر ناز

 

کودکانه نگاه میکردم

به لباسش که مثل برف سپید

از ساق پاش ریشه گرفت

روی دستان کوچکش  رویید

 

نه ...کسی که مرا از آن اول

من  و او را برای خود میخواست

رنگ میشی میان چشمش زد

تیره ای که هنوز پابرجاست

 

من پی بازی مترسک ها

عاشق بوی گندمش کردم

قد بلندی غله باعث بود..

آخرش در زمین گمش کردم

 

توی دنیای ساکتی رفتم

عاشقانه سکوت میبارید

من  پی "خونه ی عروسک هام"

آخرش را که خوب میدانید...

 

بعد یک قرن ساکت و یک سال

در خانه صدا زد و آمد

توی چشمش نگاه میکردم

از تنش بوی من نمی آمد

 

بدنش خاک جنگ و ترکش داشت

چشم هایش شبیه آتش و دود

کودکی که من عاشقش بودم

توی چشمان ساکتش نه ....نبود

 

توی چشمش پر از تن تاریخ

دو هزار اسب جنگی و  صد فیل

رو به دروازهای چشمم بود

سور سنگین و سرد اسرافیل

 

اولین پلک را بهم زد و  من

پر از احساس کشتن هابیل

میشدم خنجر دو پهلویی

بین دستان ساکت قابیل

 

پلک بعدی مرا به جایی برد

چند قرنی پس از گناه بزرگ

توی فصلی که برگ ریزان ها

پر هر کوچه توله ی گرگ

 

پلک سنگین و  خاک ریزانش

یک نفر را کنار باغ تگرگ

با دو کودک نشان من میداد

دست هر یک هزار  شاخه و برگ

 

پایشان توی خاک تا زانو

دست های سپیدشان گل داشت

با اشاره به جای گنگی کرد

واقعا کودکی تحمل داشت؟

 

چشم هایش تمام  مردم را

زیر و رو کرد بعد بسته شدند

نور کمرنگ در اتاقم ریخت

کل تصویرها شکسته شدند

 

هر چه بود از مسیر یادش ماند

بدنش را به نور خانه سپرد

کل تصویر شاه قاجاری

زیر نور بهار آبی ....مرد...

 

پاک شد خاک خسته ی راه

چشم خیسش دوباره کودک شد

کل تاریخ  غاز وحشی ها

لحظه ای رفت و جوجه اردک شد

 

او خودش بود با جهانی حرف

که برایم کمی زبان بشود

او خودش مانده بود و این یعنی

کل تاریخ باید از میان برود

 

شب شد و زیر نور شومینه

گوش میداد به نم باران

زیر لب شعر ساده ای می خواند:

"عصر هر روز با دو تا فنجان...)(1)

 

  1. این شعر را به یاد دارید؟


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395برچسب:نوید بهداروند, اشعار , شعر معاصر, فرزند, | | نویسنده : نوید بهداروند |